۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

3 مراد نامه

نبرد اسفند و رستمدیار

اسفند و رستمدیار پسر و پدر بودند . رستمدیار پدر بود .اسفند چند ساعتی پدر را ندیده بود . وقتی یک سالش بود همه او را با
داداشی اشتباه می گرفتند . زمانه چرخید و چرخید و چرخید تا ایندو روبروی هم قرار گرفتند  
 .ناگفته نماند رستمدیار از پهلوانان خفن شهر بود
رستمدیار گفت
 :

کدام باشگاه رفته ای ای جوان               شماره دهند داف ها از زمین و زمان

چُنین مخ زنی باشی در این سن کم            کُنی بازارمان را کساد دم به دم

اسفند که بی تربیت بود  گفت 
:
نکُن لاتی اش را پر ای مچل              ببوسم تو را پرت می شوی ای کچل
 
به جای چُنین حرفها باید گریخت            زدی این چنین حرف ، پشمهایم بریخت

این چنین شد که درگیرشان بالا گرفت . رستمدیار که دید بدجور در حال لوله شدن است سوت زد تا رخش به دادش برسد . 
اما یادش افتاد عصریه دادش نمایندگی برای تنظیم باد .به همین دلیل به رزم ادامه داد

چو اسفند پاره کرد چیز پدر      برفت باز باز راه پدر به لطف پسر

ان دو خسته به سمت خانه هایشان حرکت کردند و وقتی هر دو به یک خانه رسیدند تا متوجه کارشان شدند و رستمدیار در پایان گفت 

برو تو لندهور چون بمالم درت      پدسگ صاحاب می کَنم پوست سرت  

۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

مراد نامه2


رفتم خرید . در حال چشم چرانی میوه ها بودم که ناگهان دیدم یک بچه از طبقه سوم افتاد پایین .
منم با تمام قدرت خودم رو به زیر اون بچه رسوندم و بچه رو گرفتم .
بچه افتاد گریه . باباش اومد بزنه تو گوشم که بچه گفت بابا قضیه از این قراره .
 باباش هم دکمه ها  پیرهنش  رو باز کرد و یک دونه پشم از سینه اش کند .و گفت : بیاهر وقت مشکلی برات پیش امد این رو اتیش بزن سریع میام کمکت .
رفتم سوار اسبم بشوم . سریعا اسب روی دو پا ایستاد و گفت : عی هَ هَ هَ عی هَ هَ هَ
برگشتم دیدم یک اژدهای تنومند وعصبی و هیکلی پشت سرمه . منم دیدم حریفش نیستم گفتم بگذار از عقلم استفاده کنم .
مثلا فرق من با پشه عقل است .
یاد اون پشم ه افتادم . سریعا درش اوردم و اتیشش زدم . یه بوی گندی راه افتاد که نگو اَه اَه اَه انگار سر گوسفند کِز دادی .
 اژدها نتونست خودش رو کنترل کنه و سریع بالا اورد .
 دیدم هر چی بالا اورده از این قرص های اعصابه . گفتم بدبخت فلک زده قرصی اخه چرا ؟ اژدها های مردم دانشگا میرن خارج میرن برا تحصیل اونوقت تو  نُچ نُچ نُچ  . از مُراد یاد یگیر .
وایساد التماس کردن که اینقدر داری بدی و فلان که سریع بلاکش کردم.

مراد نامه

داخل خانه بودم و درحال دیدن سریالهای جذاب شبکه دو .
هوا سرد بود .چون زمستان بود . معمولا در زمستاد هوا سرد است.کم کم باران گرفت .
اولش کم بود ولی شدت گرفت گرفت گرفت گرفت که دیگه خیلی گرفت.
در همین حین صدای در را شنیدم . رفتم در رو باز کردم.دیدم یک خر جلوی در است .
 سلام کرد و گفت : من که جیک و جیک می کنم برات تخم طلا می کنم برات من برم؟ بهش گفتم : اِ این دیالوگ که مال تو نبود
عصبی شد و و گفت کم عرعر کن و هلم داد و گفت تو داری به من میگی الاغ !
 من وقتی نمایش نامه در انتظار گودوِ اثر البر کامو  نقش گودو رو  اجرا کردم همه گرخیدن . اون موقع کجا بودی؟
حالا تو می خوای به من یاد بدی ؟ می خواستم بگم ساموئل بکت که طی مشورتی که با بیضه ها داشتم مخالفت کردند.
رفتم جلوی در هرچی وایسادم دیدم هیچکی نیومد گفتم : اقا خره پس رفیقات کو؟
گفت : این یه داستان دیگس نویسندش هم مُراد نام دارد . بقیه بچه ها هم با کارگردان به توافق نرسیدن .
فعلان من در خدمتتون هستم . گفتم خدمت از ماست که گفت به لبنیات علاقه نداره وچند روز طول کشید این تیکه رو هضم کنم .
الان که دارم باشما حرف میزنم 18 سال از اون قضیه میگذرد.

                                                         جای مُراد خالی

۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

۱۳۹۰ مرداد ۲۳, یکشنبه

بیانیه ای مهم در مورد مردم انگلیس



 اهای ای مردم مظلوم انگلیس ، تا کی باید جور و ستم این فاقدان دین را بکشید؟  تا کی؟
 می دانم ، میدانم که ماه مبارک رمضان است و مبارزه سخت . اما اجرتان  با  لندن
این مسئولین تان  تا کی باید تحلیل هایی از سیاست بدهند که خر هم خنده اش بگیرد؟
شما چیزی دارید که قدرش را نمی دانید.شما لندن دارید که ما حاضریم همه چیزمان را بگیرند و لندن را به ما بدهند.
اما حیف نیست که در این لندن حتی یک بار نماز جمعه به امامت ایت الله احمد خاتمی برگزار نشده است؟
حتی یک بار هم ایت الله صدیقی در آن گریه نکرده است؟
و یا حتی یک بار هم درس هایی از قران قرائتی در رسانه هایتان پخش نشده است؟
وحتی یک حوزه علمیه هم ندارید و همین است که به جای طلبه های متدین، دیوید بکهام و رونی تحویل دنیا میدهید.

فایت  فایت تا انشا الله پیروزی

یور اجر ویت گاد


۱۳۹۰ مرداد ۲۲, شنبه

بیداری


- من رو برای سحر بیدار کن
+ اسلامی یا انگلیسی؟
- ایرانی
+ ببخشید . یادم نبود فردا تعطیله می خوای تا لنگ ظهر بخوابی

۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

عوارض رمضان


امدم بروم دستشویی که یکدفعه از وسط در رد شدم و رفتم داخل .
شخص در حال رفع حاجت سریع بلند شد و در حالی که دستش را جلوی شوشولگاهش گرفته بود ، گفت کره خر برو بیرون
گفتم مگه تو منو می بینی؟
گفت الاغ حالا در خراب شده  به جاش پرده گذاشتیم تو باید سرتو بندازی پایین بیای تو؟
سریعا مسئله رو بررسی کردم و کمیته حقیقت یاب تشکیل دادم و در اخر معلوم شد حق با من نبوده است .
بلکه با وی بوده است . الانم که دارم تایپ می کنم یکی در میون انگشتام از کیبورد رد میشه . نمیدونم جریان چیه.

۱۳۹۰ مرداد ۱۵, شنبه

بیا برگرد به خونه اینهمه لج بازی نکن!


انگار که تو ژاپن باشی و من عرب.
از نام بردنت هم قاصرم.
پاشو بیا سر خونه زندگیت.

شفاف سازی


من خیلی وقته می خوام تو یک سری مسائل دخول کنم اما چون اذن پدر می خواد نمیشه.

ایا ربات ها هم ؟


یک نفر هست توی اینترنت که علاقه زیادی به او دارم. بسیار .نوشته های او بسیار جذاب و محشر می باشند.
اما فقط احساس ندارند . نمی دانم چرا .شاید اصلا یک ربات است که می نویسد . اخر یک ربات می تواند بنویسد اما .
اری . حتما او یک ربات است . من به یک ربات علاقه مند شده ام . در جملات من هم احساس وچود ندارد
درست شنیدید ، وچود .این متن طوری طراحی شده است که اعرب در ان گوه گیچه بگیرند.
بگذریم . شاید اصلا من هم یک ربات هستم . من رباتم یک ربات بی اراده. یک ربات لاشی
 چه بهتر .مگر ربات ها نمی توانند به هم علاقه مند شوند؟
یا مثلا لپ هم را گاز بگیرند ، افطار کنند ، نزول بخورند ، به مسئله شرعی بر بخورند ،غسل چنابت کنند یا امثالهم؟
بله . هر چه زود تر باید این قضیه رو با یک اخوند مجرب در میون بگذارم  .

۱۳۹۰ مرداد ۱۴, جمعه

فیـــلیــــتر


پس از ساخت ان سریال کذایی که قولش را داده بودم می خواهم یک برنامه زنده هم بسازم.
خودم هم در نقش مجری و تهیه کننده در مورد فیلترینگ . برای اینکه بچه ها با این مبحث اشنا بشوند.
جمعه صبح ها.بچه ها را دعوت می کنیم بنشینند روی صندلی ها و اسم و فامیل خود را بگویند.
بعد داد بزنم : فیــــــلیـــــــتر  و در جواب بچه :جمعه تعطیله       فیـــــلیــــــتر    جمعه تعطیله
اسم خودم هم عمو نقاد . یعنی نقد کننده و این مبحث را برایشان بشکافم .
واجازه سانسور و فیلتر شدن هیچ مبحثی را هم ندهم .
ادامه :
بچه خوب کیه :
ممممَمَمَن
کی شوشولشو خودش میشوره ه ه ه؟
بچه ها : مَمَممَمممن
کی تو شستن شوشول به پدرش کمک می کنه؟
بچه ها : مممممَمَمَن
حالا بچه ها شوشولشون رو در بیارن و به دوربین نشون بدن
به به
چه بچه های زرنگییییییی
حالا بریم یه کارتون سکسی ببینیم بر می گردیم
یــــــــــــه برنامه    یــــــــــــــه برنامه   یــــــــــــــه برنامه

۱۳۹۰ مرداد ۱۰, دوشنبه

از بنده ناتوان به خدای مهربان


ماه رمضان امسال می خواهم سحری کله پاچه بخورم . بعد برم کوه .سه چهار ساعتم ورزش سنگین کنم.
طوری که اب بدنم به معنای واقعی تمام شود . بعد برم بالای مرتفع ترین قسمت کوه . در گرمترین ساعت روز.
داد بزنم خداااااااااااااااااااااااااا
 (به سبک به نام پدر طوری که دوربینها 360 درجه دورم بچرخند)
خیلی تشنه ام . اینجوری نمیشه که . 5 واحد تخصصی تابستون با تو  روزه گرفتن هم با من.
اگرم می خوای عوض کنیم.