۱۳۹۰ آذر ۳۰, چهارشنبه

ور زدني از نوي سنده وبلاگ در شب يلدا

از بچگي مرا بأهوش مي خواندند ٠ من از ١١ سالگي پشت فرمان مي نشستم ٠ در ٦ سالگي اسباب بازي هاي من همه برد هاي سوخته مدارات إلكترونيكي بود ٠ در مخترع بودن و چهره شدنم كسي شك نداشت٠اما أينها همه تئوري هايي خزئبل ( ؟ ) بودند ٠ اما حالا ، در خاندانمان همه بر تخمي بودن دست فرمانم اتفاق نظر دارند ٠ به طوري كه زنان تازه تصديق گرفته هم پشت سر م بوق هاي ممتد مي زنند ٠ اين الكترونيك هم شد وبال گردنم ٠ شد رشته ام ، شد بدبختي ام ٠مگر پاس مي شوند اين درس هاي سه واحدي تخصصي؟ اين وضعيت حال من گلچيني از سليقه هاي اطرافيانم است ٠ من مجموع عقده هاي دروني أطرافيان هستم ٠ مگرنه تمام ركابي هاي من بوي هنر مي دهند (عر عر ) ٠ حتي مشاورم هم گفت : با اين روشي كه تو پيش گرفتي اينده اي تاريك داري ٠ البته اين را هم بگويم كه مشاورم دفترچه بيمه را قبول دارد مگر نه من به عمه ام خنديده ام جلسه اي پنجاه تؤمن پول يا مفت بدم حرف بشنوم ٠ دهان خود را مي جنبانند ومي گويند : چرا نميروي خارج و من متوجه مي شوم كه خيلي از مرحله پرت اند ٠ امريكا خوب است و من ان را دوست دارم ٠ مي گويند براي استفاده از اينترنت ان بأيد از فشار شكن استفاده كرد ٠ شايد هم من سوژه مناسبي براي اسگلاسيون بودم ٠ در هر صورت جاي خوبي است و من دوست ندارم به من به ديد يك پناهنده نگاه كنند٠

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر