[پرده اول - محیط ترسناک و مه الود با صدای ممتد هووووو]
مشایی : [در حالی که به گوی شیشه ای نگاه می کند]
یه ریش میبینم.
ا.ن : [در حالی که قد بلندی می کند]
میشه ببینم؟ میشه ببینم؟
مشایی : خیـــــــــــر.
یه موجود ترسناکی میبینم. طوری که وقتی جن ها اون را می بینند بسم الله میگن
[ا.ن اب دهن خود را قورت میدهد]
یه مصلحی میبینم
داره به ریشت می خنده
ا.ن : وای نامرد . حالا به نظرت چی کارکنم؟
مشایی : حالا من امشبو یه بختک میندازم روش .ولی برای فردا مصلحی رو اخراج کن
ا.ن : رهبری رو چی کار کنیم؟
مشایی : اون با من . فردا با سُم میرم سراغش بگرخه
[در حالی که روی سقف نشسته است]
ما رو دست کم گرفتی ؟
ا.ن : اخه من عاشق همین خل بازیاتم دیگه !
ببین
پاسخحذفمن حوصله نداشتم واسه تک تک پستات کامنت بذارم
واقعا دست مریزاد داری، روحم تازه میشه با خوندن نوشته هات، جدااااااااااااااااا تحسین میکنم