مراد زندگی سختی داشت . چون معمولا زندگی های پر هیجان سخت می باشند.مثلا روزی به حمام رفت و دوش گرفت و فردایش احضاریه دادگاه به دستش رسید .
مبنی بر این که با آن همه آب در حمام چه می کردی و خواستند انگ سیاسی به او بزنند که از ایران رفت خارج . به بهانه تحصیل .
او به شهری در امریکا رفت که به لاسجرد معروف بود و از توابع لاس وگاس محسوب می شد . تنها در عرض سه ماه توانست
دکترای فیزیک هسته ای را از دانشگای فیری انجا بگیرد . یک روز که از خانه خارج شد و به سمت دانشگای حرکت کرد متوجه نبودن موبایلش شد .
سریعا به خانه برگشت تا
.... موبایل را بردارد .اما . اما ... وقتی از لای پرده به داخل نگاه کرد ، دید همه اجسام به حرکت درامده اند اما چه حرکتی.
شورتش از دسته جارو برقی لب می گرفت ، پریز برای دوشاخه دلبری می کرد، موز و خیار همجنسبازی می کردند ، موبایل به همت شارژر به ارگاسم رسیده بود.
در را با لگد باز کرد وگفت : اشغالای خیانت کار خونه تیمی درست کردید؟ رو کرد به شورت و گفت : از تو دیگه انتظار نداشتم . تو که تنها تکیه گاه من بودی
می خواستم مثل شورتای مردم بفرستمت مدرسه . من رو بگو سالها باسنم رو در اختیار کی گذاشتم ! گمشید بیرون از خونه ام خیانت کارای کثافت .
مراد همه را به جز موز و خیار از خانه بیرون کرد و تا اخر عمر به انها وفا دار بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر